از منطق الطیر عطارِ نیشابوری
پادشاه نیکو شیوه ای بود. روزی به یکی از چاکرانش میوه ای داد. آن غلام میوه را به شیرینی ولت می خورد. گویی که از آن نیکو تر و خوشتر طعامی نیست. پادشاه چون آن گونه خوردن غلام را دید از آن میوه هوس کرد و گفت: نیم نیز به من ده. چون شاه ذره ای از آن میوه چشید از تلخی آن میوه ابروان درهم کشید و پرسید: این چنین میوه تلخی را چگونه به این شیرینی خوردی؟ غلام پاسخ داد: ای شهریار من از دست تو تحفه بی شمار دیده ام و حال چون به یک تلخی برنجم و آن را باز پس دهم. این سرا، سرای الم است و دل خوشی این جهان درد است و غم. با هر لقمه ای خون دلی سزا ست اگر در راه او رنجی رسد و تلخی ای
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۸۶ ساعت 2:7 توسط deizy
|
به جز حضور تو هيچ چيز اين جهان بي كرانه را جدي نكرفتم ,حتي عشق